با تو عاشقانه خواهم زیست که اگر روزی خورشید عمرم غروب کرد به سراغم بیایی و یک قطره اشک برایم هدیه بیاوری، افسوس وقتی بیایی و پنجره دلم را بشویی، نمیتوانم بر دستان پر از محبتت بوسه زنم و بر هر قدمت سجده کنم.
آنگاه که از من فقط یک اسم باقی میماند به دیدار من بیا، که با هر نفست تا دمیدن آن صبح مسیحایی، دوباره زیستن را تجربه کنم.
چگونه می توانم این همه خاطره را فراموش کنم ای لیلای من...
عشق تو در ژرفای وجودم ریشه کرده است و ساقه پیچک هستیام از چندی پیش به پای درخت تنومند مهر تو پیچیده است.